تمام می شوم از نو
تمام
مثل خالیِ خیال و خواب
مثل وقتی که گم شدم
مثل وقتی که گم شدی
مثل وقتی که گم شدیم!
یادت هست؟!
دست هایت بوی باران می داد و چشمانت عطر زندگی را در سرم پر می کرد
هر بار به آسمان دو چشمت نگاه می کردم
تنها تصویر کوچک خود را می دیدم
که میان چشمه ای زلال
شناور بود
و من غرق شدم
فرو رفتم
باز هم خودم را فراموش کردم و دل باختم!
بی آنکه باور کنم تو هم آنی نبودی که شناختم! بزرگ مردِ کوچک!